- ۱۲ : views
- : Likes
- ۰ : Comments
- : Categories

درست زمانی که باید لب به سخن بزنیم
اما تردید میکنیم...
ذهنمان زیر بار سنگینی از جملهها قرار گرفته است؛
انقد مسائل و حرفهای مختلف در خودش دارد
که دیگر توان دامن زدن به هیچکدام را ندارد
پس فقط سکوت میکند، همه را درون خود میریزد و میگذرد...
در پس آدمی که دیگران میبینند...
وقتی قلب دختری میشکند
سمت لوازم
در ذهن خواند "دوستت دارم"
اما گفت: ازت متنفرم
گاهی آدمها را در شرایطی قرار میدهیم که خفهشان میکند
احساساتشان، حرفای دلشان، باور و عقیدهشان... همه خفه میشوند!
در این شرایط، حرفی را از آنها میشنویم که هیچوقت دوست نداشتند بگویند...
فاصله ها نیستن که احساساتو کمرنگ میکنن
بلکه جایگزینها هستن :)
فاصله احساساتو بیشتر و عمیقتر میکنه
ولی ممکنه کسی که جایگزین ما میشه، کسی باشه که احساساتو دریافت میکنه...
بلندترین فریاد، سکوت است
آنجایی که سکوت کرد، چالهای پر از حرف است، آن حرفهایی که میفهمد، میداند و درون خود خفه میکند.